جدول جو
جدول جو

معنی باد و دم - جستجوی لغت در جدول جو

باد و دم
(دُ دَ)
غرور و تکبرباشد. (لغت فرس اسدی). غرور و تکبر و عجب و تجبر و خودستایی و خودنمایی باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). تکبر و عجب و خودستایی. (شرفنامۀ منیری). غرور و تکبر. (فرهنگ سروری). عظمت. اقتدار. عجب و غرورو خودستایی و خودنمایی. (ناظم الاطباء). رجوع بشعوری ج 1 ورق 176 و فرهنگ لغات شاهنامه شود:
بیاراست این جنگ را پیلسم
همی راند چون شیربا باد و دم.
فردوسی.
پسر با برادرش هر دو بهم
سراندیب دارند با باد و دم.
اسدی (گرشاسب نامه).
بمردی و گنج و سپاه از تو کم
نیم، چیست این طمع پر باد و دم ؟
اسدی (گرشاسب نامه).
، بازیچۀ اطفال. (برهان). بادبره و بادفره. (شرفنامۀ منیری). بازیچه ای مر کودکان را که فرفره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه، بادافره، بادفره، بادفر، فرفره، پهنه، فرموک، گردنای، بادبر، بادبیزن شود
لغت نامه دهخدا
باد و دم
عجب و غرور و خود نمائی
تصویری از باد و دم
تصویر باد و دم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دود و دم
تصویر دود و دم
کنایه از دایر بودن بساط چای و قلیان و پخت و پز و لوازم مهمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادودم
تصویر بادودم
عجب، غرور، خودنمایی، خودستایی، برای مثال بیاراست آن جنگ را پیلسم / همی راند چون شیر با بادودم (فردوسی - ۲/۳۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
(دُ دَ مَ / مِ)
باد همراه با مه
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
دم و دود. دود و بخار. ایجاد دود و بخار. کنایه است از آتش روشن کردن و دود به راه انداختن به نشانی طبخ غذا: در آشپز خانه فلان دود و دمی نیست،نشانی از غذا و طبخ آن نیست. (از یادداشت مؤلف).
- دود و دمی به راه انداختن، در تداول عامه، تهیۀ غذای پختنی و کباب و مانند آن کردن.
- ، تهیۀ بساط وافور و مانند آن کردن
- دود و دمی در آشپز خانه کسی نبودن، کنایه است از روشن نشدن آتش و نپختن طعام در آشپز خانه وی به علت فقر یا لئامت. (ازیادداشت مؤلف).
، کنایه است از نفس و دم:
سر بینیش چون دو روزن بهم
گشاده ز دوزخ در او دود و دم.
اسدی.
، دود دم. دم و دود. کنایه است از آه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
با غرور و تکبر و خودستائی. (آنندراج) :
بیاراست آن جنگ را پیلسم
همی راست چون شیر با باد و دم.
فردوسی (از شرفنامۀ منیری) ، ساعی و نمّام. (منتهی الارب) ، فروشنده. (منتهی الارب) ، خرنده. ج، باعه. (منتهی الارب) ، امراءه بائع،زن رواج یافته به حسن و جمال خویش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بارش، باران مورب ناشی از وزش باد
فرهنگ گویش مازندرانی